آنچه تو به خاطر آن با من سر ستیز داری،
آنچه تو به واسطهی آن سالهاست حقوق اولیهی انسانی مرا نادیده
انگاشتی،
آنچه تو به دلیل آن مرا مجرم قلمداد کردی،
آنچه تو به خاطر آن بین من و خودت، بین ۲ انسان فاصله انداختی،
بخشی از وجود من است و مهمتر از آن بخشی از حق من است برای زندهگی
کردن.
تغییرپذیر نیست.
من نمیخواهم همین که اکنون هستم نباشم همچنان که نمیخواهم تو هم
همان که هستی نباشی.
با تکیه بر آنچه تجربهای تاریخی از توان انسان برای کسب حق خویش
است، تو نمیتوانی بخواهی که من نباشم اما میتوانی تلاش کنی مرا با همهی
تفاوتهایم بپذیری؛ تو خواهی توانست از سد انکار من عبور کنی و به باور حق من
برسی.
تو خواهی توانست ذهنات را بگشایی و زیبایی تنوع و تفاوت در میان
انسانها را درک کنی.
در نتیجهی تلاشها و مبارزههای من امروز بسیاری فهمیدهاند که
گرفتن حق حیات از کسی بیماری است؛ یک بیماری خطرناک.
امروز بسیاری فهمیدهاند ستیز با حق زیستن انسانها بیماریای است که
نیاز به درمان دارد
کسی مرا جامعهستیز و بیمار نمیداند؛ امروز خیلیها مرا با آغوش باز
پذیرفتهاند
امروز بودن من به جامعهای سالم معنای زندگی برابر و انسانی
میدهد
تو اما اگر دیر بجنبی و در دیروزها بمانی، در بیماری انسانستیزی خود
درجا خواهی زد
جامعهی سالم تو را بیمار تلقی خواهد کرد
دست بجنبان… دستات را به من بده
پلک بر هم بزنی برای من، برای تو فردایی از برابری و آزادی رقم خواهد
خورد
برای نجات خودت از بیماری همجنسگراستیزی تلاش کن